رویکرد بوم شناسی :
دیدگاه بوم شناسی که به مطالعه محیطهای زندگی موجودات زنده و مطالعه روابط این موجودات با یکدیگر و با محیط میپردازد معتقد است که عوامل موجود در محیط فیزیکی مثل سر و صدا، آلودگی هوا، افزایش جمعیت، کوچکی محل سکونت و به خطر افتادن حریم، میتوانند بهداشت روانی فرد را به خطر اندازند. بنابراین، اگر شرایط محیطی مساعد و مناسب باشد و فرد بتواند سازگاری یابد، دارای سلامت روانی خواهد بود (گنجی ، 1378) .
نظریه گلدشتاین
گلدشتاین(1939) معتقد است که شخص سالم و هنجار کسی است که گرایش به خودشکوفایی و تحقق خود دارد و از آشفتگی ناشی از حملات محیط خارجی مضطرب نمیشود، و از این پیروزی لذت میبرد. وی شخصیت سالم را مستلزم هماهنگ بودن تشکیلات دستگاه بدن و وحدت و هماهنگی ، تداوم و تعادل دستگاه ارگانیسم میداند (به نقل از رجب پور 1386) .
رویکرد هستیگرایی
نگرش ویکتور فرانکل به سلامت روان بر اراده تاکید میکند. جستجوی معنا مستلزم پذیرفتن مسئولیت شخص است. هیچ کس و هیچ چیز به بزرگی انسان معنا نمیدهد مگر خودش.
انسان باید با احساس مسئولیت آزادانه با شرایط هستی و زندگی روبرو شود و معنایی در آن بیابد. به نظر فرانکل ماهیت وجودی انسان از سه عنصر : معنویت، آزادی و مسئولیت تشکیل شده است و سلامت روان مستلزم تجربه شخصی این سه عامل است. معیار سنجش معنادار بودن زندگی کیفیت آن است نه کمیت آن. سلامت روان یعنی از مرز توجه به خود گذشتن ، از خود فراتر رفتن و جذب معنا و منظوری شدن (به نقل از رجب پور ،6 138) .
رویکرد شناختی
طبق این دید گاه، سلامت روان داشتن سازگاری خوب یا احساس خوب داشتن است. بویژه هنگامی که این نوع سازگاری یا احساس با معیارهای جامعهای که فرد در آن زندگی میکند همخوانی داشته باشد (رجب پور،1386)
بر اساس نظریه ویلیام گلاسر انسان سالم کسی است که واقعیت را انکار نکند و درد و رنج موقعیتها را با انکار کردن نادیده نگیرد. بلکه با واقعیتها به صورت واقعگرایانه روبرو شود، هویت موفق داشته باشد. یعنی عشق و محبت بورزد و هم عشق و محبت دریافت کند و هم احساس ارزشمندی کند و هم دیگران احساس ارزشمندی او را تایید کنند. مسئولیت زندگی در رفتارش را بپذیرد (پذیرش مسئولیت کاملترین نشانه سلامت روانی است).
واقعیت درمانی گلاسر بر سه اصل قبول واقعیت، قضاوت در درستی رفتار و پذیرش مسئولیت رفتار و اعمال استوار است و چنانچه این سه اصل تحقق یابد، نشانگر سلامت روانی است (رجب پور، 1386).
به اعتقاد پرلز کسانی که از سلامت روان برخوردار هستند با واقعیت خود و در عالم بیرون ، کاملاًً در ارتباط هستند، چنین اشخاصی در نتیجه شناخت کامل خود به جای اینکه در پی تصویری آرمانی از خویشتن باشند میتوانند خود راستین خویش را اعتلا بخشند (شولتز، 1383).
نظریه یونگ
از دیدگاه یونگ افراد سالم از شخصیتی برخوردارند که یونگ آن را شخصیتی مشترک، خوانده است. چون دیگر هیچ جنبه شخصیت به تنهایی حاکم نیست، یکتایی فرد ناپدید میشود و دیگر چنین اشخاصی را نمیتوان متعلق به یک سنخ روانی دانست (رجب پور ، 1386).
نظریه اریکسون
اریکسون سلامت روانشناختی را نتیجه عملکرد قدرتمند و قوی “من” میداند. “من” عنوان مفهومی است که نشاندهنده توانایی یکپارچهسازی اعمال و تجارب خاص بصورت انطباقی و سازشی است. “من” تنظیمکننده درونی روان است که تجارب فرد را سازماندهی میکند و در نتیجه از انسان در مقابل فشارهای “نهاد” و “من برتر" حمایت میکند. هنگامیکه رشد انسان و سازماندهی اجتماعی به نحو متناسب هماهنگ شود، در هر کدام از مراحل رشد روانی- حرکتی، تواناییها و استعدادهای شخص ظهور می کند. در واقع به عقیده اریکسون سلامت روانشناختی هر فرد به همان اندازه است که توانسته است توانایی متناسب با هر کدام از مراحل زندگی را کسب کند (رجب پور، 1386) .
- Goldstein, J.A.
- Freckle, V
- Glasser,W
- Perls, J.
- Jung, K.G.