“
۲-۱-۳٫ دلایل روانشناهمان طور که قبلا بیان شد استفاده از روش های کمکی باروری برای مقابله با نازایی زوجین رو به افزایش است و والدین حاضر میشوند از مشکلات و معایب احتمالی این روش ها چشم پوشی کنند و در واقع به خواسته ها و امیال خود برسند. در دیدگاه والدین محور که سعی بر تأمین خواسته های والدین است، استفاده از این روش ها برای درمان ناباروری بسیار پسندیده شمرده می شود. اما در ورای این احساس رضایت، در یک رویکرد کودک محور، ممکن است مشکلاتی روانشناختی، حقوقی، اخلاقی و اجتماعی برای کودک در نظر آورد، که استفاده از این روش ها را زیر سوال میبرد. با این حال، در حال حاضر ما شاهد اعمال این شیوه های کمکی باروری هستیم.
والدینی که طفلی را به فرزندی میپذیرند و نیز افرادی که در کلینکهای بهداشت روانی کار میکنند، بر این عقیدهاند که در مقام مقایسه تنها فرق فرزند خوانده و فرزندی که از خود آن ها متولد می شود در چگونگی ورود کودک به زندگی آن ها است و در هیچ جنبه دیگر تفاوتی مابین این دو دیده نمی شود. بدین جهت رابطه والدین و فرزند نباید تحت تاثیر چگونگی و نحوه ورود کودک به زندگی آن ها قرار بگیرد. البته در نظر گرفتن این رابطه باین شکل ایدهآل بنظر میرسد، اما بر اساس گزارشهایی که اخیراًً از منابع مختلف در این زمینه جمع آوری گردیده است چنین بنظر میرسد که، همواره تفاوت در بین شرایط آیدهآل و آنچه که عملا اتفاق میافتد وجود دارد در حقیقت عمل «پذیرش یک طفل به عنوان فرزند» یک موقعیت استثنائی را هم برای کودک و هم برای پدر و مادر خوانده به وجود می آورد.آنچه که در این زمینه حائز اهمیت بنظر میرسد این است که در چنین شرایط و موقعیت استثنائی گروه معدودی از این والدین از کمک و مشاوره افراد صلاحیتدار و متخصص که می توانند آن ها را در به وجود آوردن شرایط آیدهآل یاری نمایند، برخوردار هستند.( همان، ص۴۲۵ )
بیشتر گزارشهای مراکز روانکاوی کودکان، نشاندهنده نگرانی روزافزون محققان و پژوهشگران بهداشت روان در زمینه ایجاد و حفظ شرایط ایده آل است. این گروه معتقدند که فرزند خواندگان برای دچار شدن به مشکلات روانی و عصبی، آمادهگی بیشتری از کودکانی که نزد پدر و مادر اصلی خود پرورش مییابند، دارند.( کاهانی، ۱۳۷۶،ص۴۰ ) نگرانی و توجه خاص این محققان بر این حقیقت مبتنی است که تعداد معتنابهی از کودکان روانآشفته که برای روان درمانی مراجعه می کنند از بین فرزند خواندگان می باشند. اگر تعداد مراجعین و نیز دفعات مراجعه فرزند خواندگان به نسبت قابل ملاحظهای بیش از سایر افراد در کل جمعیت باشد، توجه به علل پیدایش مشکلات روانی این گروه غیرقابل اجتناب است. ارقامی که در حال حاضر در دست است نشان میدهد که رابطه مستقیمی بین مراجعه به کلینک روانپزشکی برای گرفتن کمک و درمان و فرزند خوانده بودن وجود دارد. سئوالی که در اینجا مطرح می شود، چگونگی و علت وجود این رابطه است. آیا فرزند خواندگان بیشتر از سایر افراد مستعد ابتلا به مشکلات عاطفی و بیماریهای روانی هستند؟ آیا والدینی که یک کودک را بفرزندی میپذیرند، احتمالا بیشتر از والدین اصلی برای فرزندان خود اشکال می نمایند؟ آیا کودکانی که به فرزندی پذیرفته شدهاند، مشکلات بیشتری در ایجاد سازگاری والدین خود دارند تا با پدر و مادر اصلی خود؟ آیا پدران و مادرانی که کودکی را در خانواده خود به فرزندی میپذیرند، حساسیت بیشتری در مقابل مشکلات عاطفی دارند و در نتیجه بیشتر نیازمند کمک و مشاوره با افراد متخصص هستند تا پدران و مادران به طور اعم؟ فرزند خواندگی چه مسائلی را در رابطه والدین فرزند ایجاد میکند؟ آیا افرادی که کودکی را به فرزندی میپذیرند، از نقطهنظر روانشناخی با دیگر زنان و مردانی که خودشان فرزندی بدنیا میآورند تفاوت دارند؟ آیا عمل«بفرزندی پذیرفتن» صورت جدیدی از رابطه بین والدین و فرزند را ارائه میدهد که سازشی با وضع موجود را برای هردو طرف مشکل میسازد؟ آیا اجتماع نگرش خاصی در مقابل فرزند خواندگان دارد که پیچیدگی وضع زندگی فرزند و پدر و مادر خوانده را باعث می شود؟ آیا نحوه برخورد پدر و مادر خوانده با فشارها و مشکلات پرورشی کودک با نحوه برخورد پدران و مادران واقعی با این مشکلات تفاوت دارد؟ ( آلن رامی ،۱۳۵۵ ،ص۱۹ )
برای درک حالت روانی این زوجها در مرحله پذیرفتن فرزند بایستی سالهای گذشته زندگی آن ها را قبل از اجرای این تصمیم مورد مطالعه قرار داد. این سالها، سالهای آرزو و امید، برنامه ریزی و بالاخره سعی در داشتن فرزند است ماه ها پشت سر هم سپری می شود، بدون اینکه نشانی از بارداری نمودار گردد. زن و شوهر هرروز بیشتر دچار اضطراب شده و بیمناک میگردند، هیجان و اضطرابی که در نتیجه چنین حالاتی ایجاد می شود باعث میگردد که به مسئله داشتن فرزند با دیده دشمنی بنگرند. گاهی وضع زن طوری است که باوجود باردار یهای متعدد جنین همیشه سقط می شود.در این موارد زن و شوهر بدفعات در مراحل انتظار و بعد امید قرار می گیرند تا بالاخره اقدام به داشتن فرزند خوانده می کنند.
با توجه به احساس شکست خوردگی و عدم کفایتی که زن و شوهر در خود می نمایند و آگاهی که به نقص جسمانی خود دارند، وقتی در اولین هفتههای نگهداری از فرزند خوانده خود به بحرانهای عادی پرورشی کودک برمی خورند از خود عکس العملهای غیر عادی نشان میدهند. مسائل کوچکی مانند غذا دادن به کودک، امتناع ورزیدن او از خوابیدن، نفیگراییهایی مانند عدم کنترل ادرار و مدفوع، کجخلقیها و کتککاری با بچههای همسایه که پدر و مادرهای واقعی براحتی آن ها را میپذیرند، قسمتی از مشکلاتی است که همه والدین با آن سروکار دارند. ولی این مسائل ممکن است پدر و مادر خوانده را دچار تنش ساخته و احساس ایمنی آن ها را تهدید کند. با اضطراب و ناایمنی خاصی که والدین، فرزند خوانده را در خانواده خود پذیرفتهاند، اتفاقاتی شبیه آنچه که در بالا ذکر شد ممکن است تأییدی بر عدم کفایت و نقصی باشد که آن ها با نگرانی در خود قبول کرده اند که همان احساس نیز موجب اقدام به پذیرش کودکی در خانواده به عنوان فرزند گشته است. ترس از شکست، یکی از انگیزه های اصلی است که پدر و مادر را دچار تنش ساخته و به طور ناخود آگاه باعث می شود که روابطی مصنوعی در ارتباط با کودک برقرار نمایند. درست مانند این است که والدین بگویند: «من که در به وجود آوردن فرزند موفق نبودهام، حالا که این بچه به من داده شده است نباید با نشان دادن ضعف، عدم لیاقت و کفایت خود را ثابت کنم»( همان،ص۵۷ )
“