الیس اضطراب و اختلالات رفتاری را زادئیده ی طرز تفکر خیالی و بی معنی انسان می داند به همین دلیل وجود چند اعتقاد را در ذهن فرد غیرمنطقی می داند که اهمیت آن را برمیشماریم: پاترسن، 1979، الیس،1973، پاپن،1974).
1- اعتقاد به اینکه لازم وضروری است که همه ی افراد دیگر جامعه او را دوست بدارند و تعظیم وتکریمش کنند. این تصور غیرعقلانی است زیرا چنین هدفی غیرقابل دسترسی است و اگر فردی به دنبال چنین خواسته ای باشد کمتر خود رهب وبیشتر نا امن و مضطرب و ناقص نفس خویش خواهد بود. این مطلوب است که انسان مورد محبت و دوستی قرار گیرد ولی در عین حال فرد منطقی و عقلانی هیچگاه علایق و خواسته هایش را قربانی چنین هدفی نمی کند.
2- اعتقاد به اینکه لازمه ی احساس ارزشمندی وجود حداکثر لیاقت، کمال و فعالیت شدید است این تصور امکان پذیر نیست و تلاش وسواسی در راه کسب آن فرد را به اضطراب و بیماری روانی مبتلا می کند و در زندگی احساس حقارت و ناتوانی به فرد دست می دهد.
به این ترتیب زندگی فرد همواره با شکست همراه خواهد بود فرد عقلانی تلاش دارد بهترین کارها را به خاطر خودش انجام دهد نه به جاطر دیگران و نیز درصدد است که از فعالیت خود لذت ببرد و نتایج آن یعنی کار را برای کار دوست دارد نه برای منافع آن. او بجای آن که از خود انتظار کمال داشته باشد هموارره درصدد رسیدن به آن است.
3- اعتقاد فرد به اینکه گروهی از مردم بد، شرور وبد ذات هستند و باید به شدت تنبیه و مذمت شوند این عقیده غیرعقلانی است زیرا معیار مطلقی برای درستی و نا درستی موجود نیست و انسان آزادی زیادی در انتخاب ندارد.
اعمال نادرست یا غیراخلاقی ماحصل حماقت، جهالت و یا اختلال عاطفی است.
تمام انسان ها دچار خطا و اشتباه می شوند سرزنش و تنبیه معمولا به بهبود رفتار نمی انجامد زیرا در کاهش حماقت، افزایش هوشمندی و تعادل عاطفی تأثیر نمی کند. در حقیقت سرزنش و تنبیه موجب اختلال عاطفی بیشتر و رفتار بدتر می شود. فرد عقلانی خود و دیگران را سرزنش نمی کند. اگر دیگران او را سرزنش کنند در بهبود رفتارش می کوشد. اگر دیگران کار نادرستی انجام دهند سعی در درک علل آن دارد و اگر بتواند آن ها را از ادامه ی اعمال نادرست باز می دارد. اگر فردی خودش مرتکب اشتباهی شود به آن اقرار می کند آن را می پذیرد ولی هیچگاه آن را مسبب بدبختی و احساس بی ارزشی خود نمی انگارد.
4- اعتقاد فرد به این که اگر حوادث و وقایع آنطور نباشد که او می خواهد نهایت ناراحتی و بیچارگی به بار می آید و فاجعه آمیز خواهد بود. این طرز تفکر غلطی است زیرا ناکام شدن احساس طبیعی است ولی حزن و اندوه شدید و طولانی یک موضوع غیرمنطقی است، چرا که اولا دلایلی وجود ندارد که وقایع و حوادث باید متفاوت با آن چیزی باشند که طبیعتا هستند ثانیا حزن واندوه شدید نه تنها موجب تغییر موقعیت نمی شود بلکه اغلب اوقات آن را بدتر نیز می کند. ثالثا اگر یافتن هر نوع چاره ای در موقعیت موجود غیرممکن است تنها راه چاره آن است که آن را بپذیریم. رابعا اگر فرد موقعیت را آن طوری می خواهد و درصدد است تعبیر وتفسیر نکند، محرومیت به اختلالات عاطفی منجر خواهد شد. فرد عقلانی از بزرگ کردن موقعیت نامطبوع امتناع می ورزد و در جهت بهبود آن اقدام می کند. ممکن است موقعیت های نامطبوع مختل کننده و اضطراب آور باشند ولی به آن اندازه هم که او فکرش را می کند وحشتناک و فاجعه
آمیز نیستند مگر آنکه خود آن را این گونه تعبیر کند.
5- اعتقاد فرد به اینکه بدبختی و عدم خشنودی او به وسیله ی اعمال بیرونی بوجود آمده است انسان توانائی کنترل غم واندوه و اختلالات عاطفی خود را ندارد و یا اینکه توانائی اش در این زمینه اندک است.
در حقیقت فشارها وحوادث خارجی در عین حال که ممکن است از نظر جسمانی ناراحت کننده باشد معمولا ماهیت روانی دارند و نمی توانند موجب ناراحتی و آزار فرد شوند مگر آنکه فرد خودش بخواهد تحت تأثیر آن ها قرار گیرد و عکس العمل هایی در قبال آن ها بروز دهد.
فرد با تلقین این موضوع به خود که چقدر وحشتناک است که کسی طرد شود و مورد دوستی قرار نگیرد خود را می آزارد.
اگر فردی بپذیرد که اختلالات و عواطف نتیجه ی احساسات و ارزشیابی ها و تلقین فرد به خودش است در این صورت کنترل و تغییر آن ها ساده و امکان پذیر خواهد بود. فرد عاقل و باهوش می داند که بخش اعظم ناراحتی از درون او ناشی می شود بدین معنی که گرچه عوامل خارجی باعث ناراحتی او شده اند ولی فرد می تواند با شناسایی موضوع و حادثه و تلقین آن به خود عکس العمل ها و رفتارش را دگرگون کند.
6- اعتقاد به اینکه چیزی خطرناک و ترس آور موجب نهایت نگرانی می شوند و فرد همواره باید کوشا باشد تا امکان به وقوع پیوستن آن ها را به تأخیر بیندازد. این یک تصور غیرعقلانی است زیرا ناراحتی و اضطراب اولا مانع ارزشیابی عینی حوادث خطرناک و ترس آور می شود، ثانیا اگر اتفاقی بیافتد مانع از مقابله منطقی با آن می شود، ثالثا به ظهور خطر کمک می کند رابعا امکان وقوع آن بیش از حد افزایش می یابد، خامسا در اغلب موارد نمی توان از وقوع حوادث غیرقابال پیش بینی جلوگیری کرد، سادسا موجب بدتر شدن حوادث و وقایع خواهد شد در عوض فرد عقلانی به انجام کارهایی خواهد پرداخت که امکان وقوع آن را به حداقل برساند.
7- اعتقاد فرد به اینکه اجتناب و دوری از بعضی مشکلات زندگی و مسئولیت های شخصی برای فرد آسان تر از مواجه شدن با آن هاست. این تفکر غیرعقلانی است زیرا دوری و اجتناب از کار سخت تر و دردناک تر از انجام آن است و به مشکلات و نارضایتی های بعدی می انجامد و باعث کاهش اعتماد به خودش می شود هم چنین یک زندگی راحت الزاما یک زندگی شاد نیست فرد عقلانی آنچه را که باید انجام دهد بدون شکوه زیاد به انجام می رساند و در عین حال از انجامکارهای دردناک ئوری می جوید.